زمینه و زمانه شکلگیری دولت رفاه
نویسنده : علی قرهداغی
دولت رفاه شکلی از حکومت است که در آن دستگاههای دولتی در تأمین و حمایت از رفاه اقتصادی و اجتماعی شهروندان نقشی اساسی ایفا میکنند. این شکل از حکمرانی بر اساس اصولی چون برابری فرصتها، توزیع عادلانه ثروت و مسئولیتپذیری جمعی در قبال افرادی که خود قادر به تأمین ملزومات اولیه زندگی نیستند، شکل گرفته است. عنوان کلی دولت رفاه اشکال مختلفی از سازماندهی اقتصادی و اجتماعی را در بر میگیرد. تأمین رفاه شهروندان به وسیله دولت مستلزم انتقال منابع مالی از خزانه دولت به بخشهای خدماتی (از قبیل بهداشت و درمان و آموزش و پرورش) و نیز پرداخت مستقیم پول به افراد (به شکل بیمه بیکاری و از کارافتادگی) است. در اشکال مدرن دولتهای رفاه، این منابع مالی از طریق دریافت مالیات و بازتوزیع درآمد و ثروت تأمین میشود و از این دولتها با عنوان «اقتصاد مختلط» یاد میشود. در این نظام اقتصادی، افراد پردرآمد مالیات بیشتری میپردازند و در نتیجه شکاف درآمدی بین طبقات مختلف جامعه کاهش مییابد.
قدیمیترین قوانین مربوط به رفاه اجتماعی را میتوان در احکام شریعت اسلام یافت. حکم زکات نزد شیعیان به عنوان یکی از فروع دین و در مذهب سنی به عنوان یکی از ارکان پنجگانه اسلام پذیرفته شده و در قرآن و احادیث مکرراً از آن یاد شده است. پس از مهاجرت پیامبر اسلام به مدینه، مسلمانان موظف شدند مالیات درآمد خود از زمین (شامل کشاورزی و دامداری و فلزات گرانبها) را به عنوان زکات به خزانه بیتالمال پرداخت کنند. غیرمسلمانان نیز مالیاتی تحت عنوان جزیه میپرداختند. این وجوه برای تأمین زندگی فقرا و مستمندان، ایتام و بیوهزنان و از کارافتادگان، و مصارف دیگری از قبیل آزادسازی بردگان و هزینه سفر در راهماندگان صرف میشد. سنت زکات تا دوره خلفای عباسی نیز ادامه یافت. پاتریشیا کرون در کتاب اندیشه سیاسی اسلام در قرون وسطی از امام محمد غزالی نقل میکند که دولت اسلامی موظف است در مناطق مختلف به ذخیره مایحتاج غذایی بپردازد تا در صورت وقوع خشکسالی یا دیگر بلایای طبیعی قادر به تأمین مایحتاج امت اسلامی باشد. با این حساب، حکومت اسلامی پیامبر اسلام و خلفای پس از او را میتوان اولین دولت رفاه تاریخ به شمار آورد. به عقیده روبرت پکستون مورخ آمریکایی، مفاهیم اولیه دولت رفاه را اولین بار در قاره اروپا محافظهکاران در اواخر قرن نوزدهم و فاشیستها در قرن بیستم عرضه کردند. به عقیده وی، هدف محافظهکاران و فاشیستها از روی آوردن به این سیاستها، دور ساختن کارگران از اتحادیههای کارگری و تفکرات سوسیالیستی بود. این سیاستها در آن زمان، با مخالف چپگرایان و افراطگرایان روبرو شد. اتو فن بیسمارک صدراعظم آلمان، در سال 1880 و پس از تعطیل کردن 45 روزنامه، ممنوع ساختن فعالیت حزب سوسیالیست آلمان و هرگونه گردهمایی اتحادیههای کارگری و سوسیالیستی، اولین دولت رفاه آلمان را بنا گذاشت. امپراتوری اتریش - مجارستان نیز چند سال پس از آن قوانین مشابهی وضع کرد. به عقیده پکستون، تمام دیکتاتوریهای راستگرای مدرن اروپا در قرن بیستم، چه از نوع فاشیستی چه از نوع اقتدارگرای آن، در واقع دولت رفاه بودهاند. «تمام این حکومتها خدمات درمانی، حقوق بازنشستگی، مسکن و حمل و نقل عمومی را در اختیار مردم قرار میدادند تا وحدت ملی، ارامش اجتماعی و تولید صنعتی را در سطح مورد نظر خود حفظ کنند.» ریشههای دولت رفاه در بریتانیا به دوران زعامت حزب لیبرال و نخستوزیری اچ.اچ آسکوییث و دیوید لوید جورج بازمیگردد. لیبرالهای انگلیسی طرفدار اقتصاد سرمایهداری بودند و در قرن نوزدهم بیشتر به مسائل مربوط به تجارت آزاد میپرداختند. اما با فرا رسیدن قرن بیستم، آنها سیاستهای اقتصادی بازار آزاد را کنار گذاشتند و برای تأمین فرصتهای برابر برای همه شهروندان (برای مقابله با تمایل روزافزون به حزب کارگر) به برنامهریزی و قانونگذاری اجتماعی روی آوردند. پیشرفت اقتصادی آلمان پس از اعمال اصلاحات اجتماعی از بالا به پایین بیسمارک، در سوق دادن سیاستگذاران بریتانیایی به سوی لیبرالیزم اجتماعی بیتأثیر نبود.
اشکال مدرن دولت رفاه
برنامههای مدرن رفاهی در جهان، در مقایسه با اشکال ابتدایی فقرزدایی، با در نظر گرفتن ویژگیهایی چون همگانی و فراگیر بودن این برنامهها قابل تمایز هستند. راهاندازی برنامه بیمه اجتماعی در آلمان با هدایت بیسمارک، الگوی مناسبی در اختیار دیگر کشورها قرار داد. سازمانهای رفاهی در بعضی از کشورها به شکل صندوقهایی با منابع مستقل و منافع دوطرفه، و در برخی دیگر با اتکا به منابع مالی دولتی تأسیس شدند. توماس مارشال جامعهشناس بریتانیایی در رسالهای با عنوان «شهروندی و طبقه اجتماعی» شکل مدرن دولت رفاه را به عنوان آمیزهای از مردمسالاری، رفاه و سرمایهداری از اشکال سنتی آن متمایز ساخت. بنابر استدلال وی، حق شهروندی علاوه بر حقوق سیاسی و مدنی، مستلزم دسترسی افراد به حقوق اجتماعی نیز بود. از اشکال مدرن دولت رفاه در جهان، میتوان به کشور آلمان، تمام کشورهای اسکاندیناوی، هلند، اروگوئه، زلاندنو و انگلستان در دهه 1930 اشاره کرد. از آن زمان به بعد، دولت رفاه تنها به دولتهایی اطلاق میشود که در آنها حقوق اجتماعی در کنار حقوق مدنی و سیاسی به رسمیت شناخته شده است. رکود بزرگ اقتصادی دهه 1930 میلادی، که از آمریکا آغاز شد و بر اقتصاد کل جهان تأثیر گذاشت، نقش مؤثری در تغییر نگرش نسبت به سیاستهای رفاهی داشت. در نتیجه این رکود اقتصادی، میلیونها نفر از مردم جهان بیکار شدند و در مغاک فقر و فلاکت فرو رفتند. در این دوران سیاستهای دولت رفاه به عنوان راه میانه، بین دو طیف افراطی کمونیزم در جناح چپ و سرمایهداری افسار گسیخته بازار آزاد در منتهی الیه راست سپهر سیاسی پذیرفته شد. پس از پایان جنگ جهانی دوم، چندین کشور اروپایی خدمات اجتماعی گزینشی و غیر فراگیر را کنار گذاشته و حمایت فراگیر عمومی را که از گهواره تا گور جمعیت کشور را زیر پوشش رفاه اجتماعی قرار میداد، جایگزین آن ساختند. امروزه دولتهای رفاه در جهان، منابع مالی خود را به دو صورت مستقیم (به شکل پرداخت پول به بازنشستگان و بیکاران) و خدمات رفاهی (از قبیل خدمات درمانی و حمایت از اطفال) در اختیار شهروندان خود قرار میدهند. این دولتها با بکارگیری منابع خود، نهتنها بر توزیع ثروت و رفاه اجتماعی بین شهروندان تأثیر میگذارند، که نحوه مصرف کالا و صرف وقت شهروندان خود را نیز به نوعی تعیین میکنند.
تقسیمبندی گونههای مختلف دولت رفاه
به طور کلی، دولتهای رفاه را میتوان به دو گونه فراگیر (که مزایای آن شامل تمام شهروندان میشود) و گزینشی (که تنها نیازمندترین افراد را پوشش میدهد) تقسیم کرد. گوستا اسپینگ-اندرسون، جامعهشناس دانمارکی در کتاب خود با عنوان «سه دنیای سرمایهداری رفاه » که در سال 1990 منتشر شده، 3 گونه متفاوت از دولت رفاه را معرفی کرده است. با وجود انتقادات فراوانی که به این تقسیمبندی وارد شده، اما این کتاب همچنان نقطه آغازی برای تحلیل گونههای مدرن دولت رفاه به شمار میآید. اسپینگ-اندرسون در تقسیمبندی خود بر نقش تاریخی 3 جنبش سیاسی قرن بیستمی که بر سپهر سیاسی اروپا و آمریکا تسلط پیدا کردهاند صحه میگذارد:
سوسیال دموکراسی (سوسیالیزم)
دموکراسی مسیحی (محافظهکاری)
و لیبرالیزم
1- مدل سوسیال-دموکرات دولت رفاه بر اصل فراگیری و همهشمولی بنا شده، و تمام شهروندان را مشمول برخورداری از خدمات و مزایای دولت رفاه میداند. این گونه از دولت رفاه سطح بالایی از استقلال را برای شهروندان فراهم میآورد و وابستگی آنها به خانواده و بازار را کاهش میدهد. از این نظر، میتوان این نوع سیاست اجتماعی را «سیاست علیه بازار» نامید
2- مدل دموکرات مسیحی دولت رفاه بر تفویض اختیار و حق تصمیمگیری دولت (تمرکززدایی) بنا شده و بر برنامههای بیمه اجتماعی تأکید دارد. این مدل خدمات اجتماعی را تا حدودی از شکل کالا خارج کرده و تا حدود زیادی به قشربندی اجتماعی دامن میزند
3- مدل لیبرال بر اساس تسلط بازار و منابع خصوصی بنا شده است. در حالت ایدهآل، در این مدل دولت تنها برای از بین بردن آثار مخرب فقر و تأمین نیازهای اولیه، برای افرادی که احتیاجشان به کمک دولت اثبات شده است وارد عمل میشود. در نتیجه کالاییزدایی از خدمات اجتماعی در سطح پایین، و قشربندی اجتماعی در حد بالایی صورت میگیرد.
به عقیده دکتر بو روثستین، استاد سوئدی علوم سیاسی، در مدلهای غیرفراگیر دولت رفاه، وظیفه اصلی دولت شناسایی افرادی است که بیشترین نیاز را به برنامههای حمایتی دارند. این مسئله مستلزم کنترل بوروکراتیک و سختگیرانه دولت بر صرف منابع رفاهی است. اما از سوی دیگر، در مدلهای فراگیر مثل آنچه در سوئد مشاهده میشود، دولت خدمات رفاهی را با کمترین سختگیری بوروکراتیک ممکن در اختیار همه افرادی که واجد شرایط مشخص باشند (مثلاً افراد عائلهمند یا تحت درمان) قرار میدهد. در این مدل به دلیل گستردهتر بودن ابعاد خدمات ارائه شده، دولت ناچار است مالیات بیشتری از شهروندان دریافت کند. مدل فراگیر دولت رفاه را گوستاو مولر و کارل استتینکه در دهه 1930 در کشورهای اسکاندیناوی پایه گذاشته شد و تاکنون نیز مدل رایج در این کشورهاست.
مخالفان دولت رفاه
دولت رفاه با مخالفتهایی از هر دو جناح طیف سیاسی روبرو بوده است. محافظهکاران راستگرا، تحت تأثیر آرای رابرت مالتوس(1834-1766)، کشیش و استاد دانشگاه انگلیسی، با ارائه هرگونه خدمات اجتماعی مخالف بودند. استدلال آنها از این قرار بود که با ثروتمند شدن فقرا، نرخ رشد جمعیت آنها افزایش خواهد یافت و در نتیجه زمین کشاورزی بین افراد بیشتری تقسیم شده و ابعاد آن کاهش مییابد، کارایی نیروی کار نیز کاهش یافته و در نهایت فقرا فقیرتر از پیش میشوند. از نظر این دسته بیمه اجتماعی نهتنها بیحاصل، که مخرب بود. از سوی دیگر چپگرایان نیز به مخالفت با اصلاحاتی که از سوی طبقه متوسط، و از روی حس وظیفهشناسی صورت گرفته پرداختهاند. کارل مارکس در نامهای که پس از شکست انقلاب 1848 خطاب به کمیته مرکزی اتحادیه کمونیست نوشته شده، در مورد اقداماتی که برای افزایش حقوق، بهبود شرایط کار، و تأمیناجتماعی صورت گرفته هشدار میدهد و اینها را باجی میداند که صرفاً اوضاع زندگی کارگران را موقتاً بهبود میبخشد و در درازمدت آگاهی انقلابی مورد نیاز برای رسیدن به اقتصاد سوسیالیستی را تضعیف میکند. در قرن بیستم نیز، مخالفان هراس خود را از تشکیل نظامی بوروکراتیک و ذینفع برای مدیریت دولت رفاه، و فشار مالیات بر ثروتمندان ابراز کردهاند.